:: فتولایف ::

| سرنوشتِ روح اینست که؛ ناشناخته بماند|

:: فتولایف ::

| سرنوشتِ روح اینست که؛ ناشناخته بماند|

::20:: مثلِ درد، راه می روم، زیرِ پوستِ شهر...

هفته ای که گذشت مصادف بود با برپایی نمایشگاهی با عنوانِ همبود، که آثاری از شش عکاس (میلاد حدادیان. حمید سبحانی. شیوا خادمی. مهدی فاضل. محمود بازدار و سید مجتبی خاتمی) را با روایتی از اجتماع، و هر کدام با نوعِ نگاه و نگرشِ خاص ِ خود، پیش روی ما قرار میداد.

فاصله و تضادی که میان دیدگاهها موجود بود، از نمایشگاهِ قبلی ی همین گروه (شش صبح) ملموس تر بود یا بهترست اینگونه عنوان کنم که در "این موضوع انتخابی" بیشتر به چشم می آمد (که البته گروه نیز، اصراری به پنهان کردن این تضاد ندارد ).

زیرِ پوست ِ شهرِ جنابِ خاتمی روایت متفاوتی را هم به لحاظِ شکلِ ظاهری و هم به جهت مسیر و ژانرِ موردعلاقه ایشان در عکاسی، داشت .

هرچند پرداختنِ اینگونه از دیرباز یکی از دغدغه هایشان بوده که اکنون با این نمایشگاه و در موضوع اجتماع به بار نشسته ست.

زیرِ پوستِ شهر؛ مجموعه برشهایی افقی از میوه ها و صیفی جات ست که با بهره گیری از شیوه ماکروگرافی و استفاده از میزِ نور به جهتِ نمایان تر کردن لایه ها و رگه ها نتایج ِ مورد نظرِ ذهنیتِ ایشان را از اجتماع به ثمر رسانده ست.

شاید قبل از هرچیز مرور بیانیه ی این مجموعه (به قلم خودِ عکاس) خالی از لطف نباشد:

" از پیله‌ی تنهایی خویش که بیرون میآییم و در اجتماع پرهیاهو قدم میگذاریم، صداها بهسمتمان هجوم میآورند، دغدغه‌ی آدمها روی سرمان آوار میشوند و «خواب در چشم ترمان میشکند» !
شهر هم
چون پوستهای، اجتماع را در بر گرفته است که چون کنار میزنیاش به الوان مختلف جلوهفریبی میکند؛ زردها به سپیدی میگرایند و سپیدها طلاییها را در دل خود جای میدهند، قرمزها در هم میتنند و به سیاهیها اجازه‌ی تکثیر نمیدهند.

اجتماع با همه‌ی کنشها، فعلها، جوششها و آرمانهای‌اش معنا میگیرد و مجموعهای از روابط انسانی است که این روابط برای من، گاه شیریناند، گاه بسیار تلخ، زمانی بسیار تند و تیزند، و در جایی بسیار گس؛ آنقدر که تمام وجودم را زمخت میکند و کام‌ام را تلخ!

عکسهای این مجموعه، تصویر آرمانی مناند از اجتماعی که هر روز با آن زندگی میکنم و خودم نیز ذرهای کوچک "زیر پوست آن"ام.

عکسهای این مجموعه، روایتهای انتزاعی و شخصی مناند از: اجتماع متحد، اجتماع مضطرب، اجتماع منقلب، اجتماع منفعل و اجتماعی که بهدنبال ریشههای خویش، کنه وجودش را جست‌وجو میکند." 

این مجموعه به بیانی این پوسته ها را از هم می درد (با همان برشهای افقی و تمرکز بر نشان دادنِ رگه ها و لایه ها) تا درون را نمایان سازد، درونی در پرده ای از ابهام و کنایه و انتزاع، درونی نمادین، که هم از رنگ؛ هم گاها از طعم یا خاصیت آنها و هم از فرم و شکل تاثیر گرفته ست. به بیانِ مختصری از هر کدام  از عکسهای این مجموعه می پردازم.

برشی افقی از خیار: جامعه ای متحد را به تصویر می کشد، این اتحاد هم به لحاظِ شکلی قابلِ تشخیص ست و هم به واسطه رنگ، رنگی که آرام بخش ست و تسکین دهنده، رنگی که التهاب را فرو می نشاند، این اجتماع، اجتماعِ ایده آلیست؛ و به مانندِ نوعِ طعمِ همین میوه، موردِ پسند ِ اکثریت ست.

برشی افقی از پیاز: سفید، رنگِ سردی ست (در این عکس رنگِ غالب ست) ، رنگِ سردی که بازتابِ تمامِ رنگهاست! به نوعی رنگِ تسلیم ست و سازش! که در اندرون خود "ناباروری" و فضایی " غیر دوستانه را خلق می کند،جامعه ی سرد و دچار انفعال.

برشی افقی از کیوی: که به لحاظِ فرم، هرچند اجزای آن در کنارِ یکدیگر به ظاهر در صلح و آرامشند اما تک به تک متصل به نیرویی میانی هستند، از خود اختیار چندانی ندارند، مثل جوامع ارباب و رعیتی! 

برشی افقی از گلابی:  برشی که شاید به لحاظِ رنگ، اجتماعی را تشکیل می دهد که بر پایه عقلانیت شکل گرفته ست؛ یک اجتماعِ سازمان یافته که به جهتِ چنین مقوله ای خشک و سنگین جلوه می کند. چالشهایی که چنین اجتماعی  علی رغم سازمان یافتگی اش بر دوش می کشد، حفره هایی سیاه و خالی را در آن بر جای خواهد گذاشت که شاید به مرور زمان قابلِ درک باشد.

برشی از کلمِ بنفشکه به واسطه نوعِ برش و رنگ، اجتماعیست سراسر تورم و پر از التهاب! سراسر پیچیدگی و سردرگمی!

برشی افقی از نارنج: اجتماعِ منقلبی به لحاظ شکلی و رنگی، که هم خودش را می سوزاند و هم جوامع دیگر را در معرضِ سوختن قرار می دهد، زبانه می کشد و خاکستر می کند.

برشی افقی از گوجه فرنگی: حساسیت زا و پر تنش! بدونِ اندکی آرامش! دلهره آور و مضطرب.

برشی از بادمجان: بنا بر نوعِ ظاهری اش، نمایانگر اجتماعی از مفرداتی که هر شخص پی دیگری و در مسیری مشخص روانست! از آن جهت مفردات؛ که کسی کاری به کار دیگری ندارد، راهِ پیش رو اَش را طی می کند؛ گاهی اندکی از مسیر منحرف می شود، گاهی جدا می شود. اما بیشتر از همان خطی مشی تعیین شده الهام می پذیرد و بی آزارست و رام و البته افسرده!!


|عکسها از: سید مجتبی خاتمی؛ مجموعه ی زیرِ پوستِ شهر|

برشی افقی از گریپ فروت: در مقایسه با برشهای دیگر، بی رگ و ریشه نیست، اما گم ست، چیزی کم دارد و انگار رگه های آن در جستجوی سرچشمه و منبعی هستند که موجود نیست.

کلامِ آخر:

در برحورد با این مجموعه و مجموعه هایی از این دست ، نگرش، حرفِ نخستین را می زند، به بیانی دیگر چنین عکسهایی به صورت تک و انفرادی و بدون طی ی هدفی خاص و بیانیه "شاید" برای مخاطب چندان جذاب نباشد و او را پس بزند؛ اما هنگامی که تفکر با چنین نگاهی به پیرامون؛ جهت معنا آفرینی عجین می شود؛ نتیجه مطلوبی را در پی خواهد داشت و تامل را علاوه بر دیدن و تماشا، چاشنی ی بازدید مخاطب می نماید.

قدرتی که بیانیه ی عکاس که منشاء گرفته از هدف و نیت اوست به مجموعه عکس می دهد، امری ست طبیعی، و عکس های یک مجموعه عکس بدون داشتنِ  آن در دنیای تک عکس ها گم می گردد.

و یادآورِ همان کلامِ شیرین و روشنِ آندره ژید می شود، که:اهمیت در نگاهِ توست، نه در آنچه به آن می نگری... 

+عنوان این پست انتخابی ست از شعری از الهه فیاضی.