:: فتولایف ::

| سرنوشتِ روح اینست که؛ ناشناخته بماند|

:: فتولایف ::

| سرنوشتِ روح اینست که؛ ناشناخته بماند|

::17:: وارونگی ی جهان، حقیقتِ مضحکی بود...

هفته ای که گذشت مصادف بود با برپایی اولین نمایشگاهِ انفرادی "امید سریری" با عنوان "بعد از صداها". امید سریری آثار عکس خود را که حاصل تلاش چهارساله او بود در دیدِ عموم قرار داد، در میانِ این آثار مجموعه عکسی بود با عنوانِ " از هیچ" که پرسش های بسیاری را در ذهنِ مخاطبین ایجاد کرد؛ به همین علت به بیانی مختصر در موردِ این مجموعه با توجه به گفتگویی که در همین باب با جناب امید سریری داشتم می پردازم.


هر وقت توی آب یک آدمی را می بینم که سر و ته ایستاده، نگاهش می کنم و می خندم، البته نباید این کار را بکنم، چون شاید در یک دنیای دیگر، در زمان دیگری، در جای دیگری،  چه بسا همان آدم درست ایستاده، وَ این منم که سر و ته ایستاده ام...

|شل سیلور استاین|


مجموعه ی "از هیچ"ِ امیدِ سریری، مجموعه ای بود که در وهله نخست از ترکیب، چیدمان، نظمِ هندسی و حضور موثرِ نور و سایه (که خصوصا در دو فریمِ میانی، مخاطب را اندکی در تعلیق می گذارد) در کنارِ نگاهِ مینیمال و فرم گرایانه ی وی برخوردار بود، مجموعه ای که به واسطه ی انجامِ یک سری ویرایش های خاص تر، در کنار مولفه ها و المانهایی ساده، توانسته بود به یک فرمِ محتوایی نیز برسد. اما پیش از آنکه این مجموعه را از لحاظِ محتوایی به بررسی بنشینیم، بهتر آنست که چیدمان مناسب این مجموعه را، که باظرافت و دقت، مخاطب را با آهنگی نرم از ابتدا دعوت به تماشا می کرد، مدِ نظر داشته باشید، هرچند تک عکسهای این مجموعه را در ادامه با سایزِ نسبتا بزرگتری شاهد خواهید بود، ترجیحا، نیاز هست، فرمِ متوالی آن را مشاهده نمایید.
از این لینــــک می توانید این مجموعه را به صورت پشت ِ سرِ هم و در یک قاب مدِ نظر داشته باشید.


مجموعه، دارای آغاز و پایانِ مناسبی ست، آهنگین و نرم، مجموعه ای که با یک ریتم کند و حساب شده، مخاطب را دعوت به تامل می نماید. وهم و خرده ترسی که به واسطه ی بی زمانی و بی مکانی، مخاطب را درگیر می کند، بی ارتباط با پایان مجموعه نیست.

"از هیچ" در واقع نمایش "هیچ" هایی که به ظاهر "هیچ" می نماید، "هیچ" ها یا همان المانهای ساده و شاید خالی از نکاتِ موردِ توجهی؛ که برای عکس، کششی داشته باشد و دقیقا نکته همینجاست، نکته همینجاست که این "هیچ" ها برای بسیاری در صورت واقعی اش کششی ندارد، یک فضای خالی، یک لامپ، یک سیم، و یک دریچه هوا... اما همه چیز از همین، "هیچ" ها به وجود می آید... 









|عکسها از: امید سریری، مجموعه ای با عنوانِ "از هیــــچ"|

 

فضایی تهی، سقفی که وارونه می شود و سایر مولفه هایی که در فریم های بعدی در چنین چیدمان وارونه ای قرار می گیرند.
یک لامپ. یک سیم رها شده و معلق. یک دریچه هوای معمولی که کار کرد و ماهیت واقعی شان را به سببِ همین وارونگی از دست می دهند، یک دیدِ انتزاعی ِ معناگرایانه به پیرامون.

سقف که به واسطه این رویکرد، ماهیت اش به کف، و فضایی که ایستایی در آن معنای بیشتری پیدا می کند، دگرگونه می شود.
یک لامپ، که در ماهیت واقعی اش در این فضای خالی، هنوز کارکردِ مفید و مناسبی ندارد، همین لامپ به واسطه ی وارونگی، هویتی متفاوت پیدا می کند، هویتی انتزاعی، که شاید بتوان آن را تشبیه کرد به گیاهی نو رس در یک باغچه ی گرد و کوچک، گیاهی سربزیر و اندکی خمیده، که تشنه ی نور ست و در انتظار شکفتگی...

یک سیمِ بدون روشنایی که بدون این وارونگی تنها یک سیم ست و همین، اما به واسطه ی این نگاه، ساقه ایست ترد و شکننده که خود اَش را در برابرِ نور به بالا می کشاند.

و در انتها دریچه هوایی که به واسطه ی نوع زاویه و چیدمانی که در انتهای این ترکیب بندی دارد، حسِ سقوط و هویتی به مانندِ چاه پیدا می کند.

مجموعه ای که نرم آغاز می شود، نرم ادامه می یابد، اما نرم پایان نمی پذیرد، پایانِ این مجموعه کوبنده ست، به مانند آن آثار موسیقایی کلاسیک، که کوبنده پایان می یابد و به خاطرِ همین کُدا مدتها در ذهن باقی می ماند.

 بر خلافِ فریم های پیشین، که در صورتِ وارونگی، کارکرد مثبتی را پیشِ روی مخاطب قرار می دهد، این عکس اینگونه نیست، سقوط، چاه، عمقِ مخوف، آن پایانِ انتظاری نیست، که می پسندیم، اما واقعیت ست و پایان مناسبی ست. فریمِ آخر احتمالات و ذهنیات را بر هم می ریزد، اینکه می خواهیم و بخواهیم برخی از هیچ ها را چنان بسازیم که سرشار باشند، البته که سرشارند، چرا که معنا می یابند، چرا که از همان ابتدا معنا هم دارند، که هیچ چیزی بی معنا نیست...  اما همیشه به وارونگی ی مثبتی نخواهیم رسید. آنچه در مورد این مجموعه قابلِ توجه ست، مفاهیمِ پنهانیست که به واسطه ی نگاهی متفاوت شکل گرفته ست، تغییر ماهیت اشیاء به واسطه ی این وارونگی، امری فلسفی ست، فراواقعیتی تامل بر انگیزست که مفهوم آن می تواند، در عمقِ چیزهای دیگر و حتی اعمال و زندگی ما رسوخ کند.

این یک سقف نیست، این یک لامپ نیست، این یک سیم نیست و این یک دریچه هوا نیست... واقعیت این هست که هست اما انگار واقعیتِ دیگری هم موجود هست که فریاد می زند؛ که نه! که نیست! و همین تعلیق در باورِ چیزهاست، که اندیشه را شکوفا می سازد.


* عنوان این پُست، انتخابیست از شعرِ سحر شیر محمدی

نظرات 2 + ارسال نظر
امید سریری جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:46 ق.ظ

ممنون از لطف و محبت شما، سپاس گزارم.

خوتهش می کنم

سحر سقا جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:04 ب.ظ

خیلی عالی بود شادی عزیز
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد